- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
هر چند بی تو دیدم... دوران پـیـریم را از یـاد بردم اما... با تو اسـیــریم را... چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را واکـن که سیـر بینی،سیمای پیریم را... ازهرطرف که رفتم؛ زخمی به پبکرم خورد ای وای اگـر بـبـیـنـی پای کـویـریـم را بـا تــار تـازیـانـه، با پـود کعـبِ نی هـا بر پیکرم تنیدند... فرش حصیریم را... من را ببخش اگر باز، لکنت زبان گرفتم بابا شـکـسته دستی... دنـدان شیـریم را
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست مثل من پــای کــســی پر شده از آبلــه نیست گــفــتــم از منبر نی آیــه ی توحــیـد نخوان سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست بی قباله به من از حرص فـــدک سیــلی زد بدتر از مـــــادر تو گشتــه ام اما گـله نیست گــلــه این است که آن روز نــدیـــدم رفتی گــوشـــوار همۀ ما پس از آن زلـزله نیست دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟ پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست از سر نـیـزه پـــدر خوب ببین دور و برت چـــادرم روی سر دختـــرک حرملــه نیست؟ نیمه شب با سـر تو گرم سخــن می شوم و مطمئنم ســخـنــم با تو کـــم از نافـــلــه نیست نور چشمان مرا گــرچه به سیـلی کــم کرد یا عـــلــی گفتن من پشت عـدو را خـم کرد
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
خبر آمد که ز معـشـوق خبـــر می آید ره گشایید که یـــارم ز سفـر می آید کـاش می شد که ببافـند کمی مـویم را آب و آیینـــه بــیــارید پـــدر می آید نه تو از عهدۀ این سـوخـته برمی آیی نه دگر مـــوی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گــرفـتارم کرد غالباً درد به دنبــال جـــگــر می آیــد راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تونیست! سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی ازغارت آن شب به تنم نــیــم عمــامه از آن بهر تو در می آید راستی! هیچ خبردار شـدی تب کردم؟ راستی! لاغـــری من به نظــر می آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دخــتر من! به تو چــادر چقدر می آید سرمه ای را که تو ازمکه خریدی، بردند جای آن لختـــه ی خونم ز بصر می آید
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
حق خواسته که دست عطا داشته باشی بــــالا بنـشینی و گــدا داشتــه بـــاشی والله که حق است که در جــمع بزرگان بالای سـر عــمّـــه تو جا دا شته باشی رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم ای کـــاش بـرایم تو غــذا داشته باشی تو جمع صفـاتی تو خودت جلــوۀ ذاتی باید حـرمی نــــزد خـــدا داشته باشی از آن همه شه زاده ی ارباب تو بــاید مخصوص خودت صحن وسرا داشته باشی گر قصد کنی نیل شــکـــافی به نگاهی محتـــاج نباشی که عــصـا داشته باشی تو فـــاتــــح شـــامی سزد آنـــکه مقـام فرمــــانـــدهی کـــل قــــوا داشته باشی پیغمبــر عشاق حسـینی و عجب نیست صد تـازه مسلمان همه جا داشته باشی ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف... ....در بین حســیــنــیــه مـا داشتـه بـاشی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز تن من آب شد امــا اثـــرم هــست هنـــوز جــای سیــلــی ز روی گونه من پاک نشد رد شلاق به روی کـــمــرم هست هنـــوز می توانم به خــــدا با تـــو بیایــــم بـــابا جان زهـرا کمی ازبال و پرم هست هنوز گفتم ای دختـــر شامی برو و طعنه نزن سایه ی رحمت بابا به ســـرم هست هنوز من که از حرمله و زجر نخواهـم ترسید دختر فـــاطــمــه هستم جگرم هست هنوز همه دم نـــاز کشید و به دلـــم تسکین داد جای شکر است که عمه به برم هست هنوز خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟ همــه ی خاطـــره ها در نظرم هست هنوز غصۀ معجــر من را نخـوری بابـا جـان پـــاره شد معجــرم اما به سرم هست هنوز
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
در خـرابات شبی صحبت هجران افتاد وندر آن شام بلا قصه ی جانان افتاد دید در خواب یکی عاشق دلداده ومست که سر یــــار سفر کرده به دامان افتاد غرق خون شد صدف دیدۀ آن دُرّ یتیم بسکه خونابه چو لعل ازسر مژگان افتاد آن چنان گشت دل اهل خرابات خـراب که غـم و ناله در آن جمع پریشان افتاد ای خوش آن محفل رندانه وآن مجلس عشق که در او سر زده سرحلقۀ مستان افتاد تشنه روی عزیزان بُدی آن یوسف مصر که چنین بی خبر اندر چه کنعان افتاد بوسه زد بر دهن خـسرو خوبان شیرین تا که چشمش به لب غنچه خندان افتاد گفت کای شمع شب تارمن امشب چه عجب که تو را یــاد ز پروانه سوزان افـتـاد آن قدر گفت که ازگریه و اندوه بسوخت تا بباد ســحـــری شمـع شبستان افـتـاد بلبل مست به یـکــسو و گل اندر یکسو با که گویم زنوا مرغ خوش الحان افتاد گفت این قصّه جانسوز(سناجی) وبدید که چسان زلــزلـه در عالم امکان افتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
ای بارگــاه کوچک تو قـبله ای عظیم وی روضۀ مبارک تو روضـۀ نعـیـم باشد حریــم اقدس تو قــبله گـــــاه دل تا خفته چون تو جان جهانی درآن حریم هم دختـــر امامی و هم خواهــر امام هم خود کریمه هستی وهم دختر کریم قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل حق را به آبـروی تو ای رحمت نعیم! یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم ای نور چــــشم زادۀ زهرا رقیه جان هرچند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم دریـای صبر را تو فروزنده گوهری زان دشمنت به رشته کشید،ای درّیتیم! آن شب که جای،گوشۀ ویرانه ساختی روشنــگرت سرشک بود، آهِ دل ندیم تا قلب اطــهرت ز فراق پدر گداخت از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم آبـاد شد خـــرابۀ شـام از جــــلال تو امّا خــــراب گشت ز بُن کاخ آن لئیـم خواهم که بر مزار تو گردم شبی دخیل خواهم که در جوار تو باشم شبی مقیم بی مهر هشت و چهارمؤیّد مجو بهشت چون میرسی به جنّت از این راه مستقیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
امشب غمت به صفحۀ دل جا نمیشود بـا خـود مرا بـبـر، کـه فـردا نـمیشود گفـتـند رفـتهای به سفر تا شوم خمـوش ایـن دل بـدیـن تـرانـه تـســلاّ نـمیشود صد راه رفته عـمّه که شـاید نخـوانمت سـر در طبـق نبـیـنـمت، امـّا نـمیشود بابای من بگو، که رگ گـردنت بُـرید؟ این داغِ بس گـران به دلم جـا نمیشود در چار سالگـی که مرا کرده بی پـدر؟ این زخـمِ بر جـگـر که مـداوا نمیشود بـعـدت امـیـد بـر که بـبـنـدم، امـیـد من مجنون دلش به جز سوی لیلا نمیشود با خون خضاب کرده چه کس اینچنین ترا ای چرخ، از چه محشر کـبرا نمیشود شرمـنده دخـتـرت که نیـامد به پیـشواز از ضعف تن بُوَد که ز جـا پا نمیشود شرمـندهام از این که به جُـز چـادرِ سرم فـرشـی در این خـرابـه مهـیّـا نمیشود بابا ببخـش، مـوی سـرم نامـرتب است زآتـش گــره فـتاده، دگـر، وا نـمیشود گویی هـزار زخـم به سر داری از عدو یک جا برای بــوسـه چو پـیدا نمیشود
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
آن شب سـپـهــر دیـدۀ او پر ستـاره بود داغ نهفته در جگرش، بی شماره بـود در قاب خون گرفتۀ چشمان خسته اش عکس سر بـریده و یک حلق پاره بود طـفـلـک تـمام درد تـنش را ز یاد برد حرفی نداشت، عاشق و گرم نظاره بود با دست خسته معجر خود را کنار زد حتی کلام و درد و دلش بـا اشــاره بود دستش توان نداشت که سر را بغل کند دستی که وقت خواب علی،گاهواره بود در لابـه لای تـاول پـاهای کــوچکش هم جای خار ، هم اثر سنگ خاره بـود ناگاه لب گشـود و تـلاطم شــروع شد دریای حرف های دلش، بی کـناره بود کوچک تــرین یتیم خــرابه شهید شد امّا هــنوز حرف دلــش نـیمه کـاره بـود
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
آهش فضای هرسحرش را گرفته است داغــی تمامی جــگـــرش را گرفته است از کــوچـه ها رسیده تنش تیر می کشد ازبس که سنگ دور و برش را گرفته است چشم انتظار دیدن گم کــردۀ خود است دیشب ز نیزه ها خـبــرش را گرفته است برحال و روز چشم نحیفش نکرد رحم دستی نگــاه مختـصـرش را گـرفته است جا مانده از حرارت خیمه به چهره اش آتش کمی ز بال و پــرش را گرفته است بعد از غروب غارت غم بار خیمه ها با آستین پــــــاره ســرش را گرفته است خود را برای یک دو قدم راه می کشد زینب بیا کمک، کمــرش را گرفته است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
چـشـم وا کــردم و پرپر شدنت را ديدم نيــزه در نيـزه غريبانه تنت را ديــدم زير پـامال کـبــود سُـم مــرکب هـا، نه به روي دست ملائک بدنت را ديــدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عــمــه ميگفت تن بي کـفنت را ديدم گيسويت بر سر ني شعرغريبي ميخواند زلف خونين شکن در شکنت را ديدم قــاري من سر نيـزه ز عجائب گـفــتي شـام، تــفسير غــريب سخنت را ديدم آه يعقوب شده چـشـم من از روزي که به تن تــيـره دلي، پيـرهـنـت را ديـدم خيزران شيفتهی ساحت لب هـايت شد چـشـم وا کردم و زخـم دهنت را ديدم تا سحر قلب تنور از غــم تو آتش بود عطر گيسوي تـو و سـوختنت را ديدم
: امتیاز
|